پنجشنبه ۳۰ فروردین ۰۳

سیصد و بیست داستان از معجزات و کرامات امام علی (ع) عباس عزیزی‏

۶۸۶ بازديد
تکلم امام علی(ع) با مردگان
48 - تکلم علی(ع) با کشتگان جمل
حضرت علی(ع) پس از جنگ جمل در میان صفوف حرکت می کرد و آنها را می شکافت تا آن که به کعب بن سورة رسید (کعب قاضی بصره بود و این ولایت را به او، عمربن خطاب داده بود. کعب در میان اهل بصره در زمان عمر و عثمان به قضاوت باقی بود؛ چون فتنه اهل جمل در بصره علیه امیرالمؤمنین(ع) برپا شد، کعب قرآنی بر گردن خود حمایل نمود و با تمام فرزندان و اهل خود برای جنگ با آن حضرت خارج شد، و همگی آنها کشته شدند.)وقتی حضرت از کنار جنازه کعب عبور فرمود، در آنجا درنگ کرد و فرمود: و فرمود: کعب را بنشانید، کعب را بین دو مرد نشاندند.
حضرت فرمود: ای کعب بن سوره! قد وجدت ما وعدنی ربی حقاً فهل وجدت ما وعد ربک حقاً؟ آن چه را که پروردگار من به من وعده داد یافتم که تمامش حق بود، آیا تو هم وعده های پروردگارت را به حق یافتی؟ و سپس فرمود: کعب را بخوابانید. حضرت کمی حرکت کرد تا به طلحة بن عبدالله رسید که او هم در میان کشتگان افتاده بود، حضرت فرمود: او را بنشانید، نشاندند و همان خطاب را عیناً به طلحه فرمود و سپس فرمود: طلحه را بخوابانید.
یکی از اصحاب به آن حضرت گفت: ای امیرالمؤمنین! در سخن گفتن شما با این دو مرد کشته که کلامی را نمی شنوند چه فایده ای داشت؟
حضرت فرمود: ای مرد! سوگند به خدا آنها کلام مرا شنیدید، همان طوری که اهل قلیب (چاه بدر) کلام رسول خدا(ص) را شنیدند.(54)

49 - گفت وگوی علی(ع) با جمجمه انوشیروان
علی(ع) به مداین نزول اجلال فرموده به ایوان کسری و در خدمت آن حضرت جماعتی از اهل ساباط مداین و از جمله آنها شخصی بود به نام دلف که پسر منجم کسراء بود چون ظهر شد فرمود: ای دلف بلند شو و همراه من باش. پس آن حضرت در غرفه های اطراف ایوان کسری تشریف می برد و می فرمود: دلف این مکان برای چنین چیز و آن غرفه دیگر برای چیز دیگر بوده است. دلف جواب می داد: به خدا قسم واقع همین است که می فرمایید گویا شما در زمان کسری بوده اید و مشاهده نموده اید که از آنها خبر می دهید.
سپس به یک جمجمه ای نگاه کردند (یعنی سر مرده ای کهنه که گوشت های آن ریخته و استخوان آن مانده باشد) سپس به بعضی از حضار دستور داد که این جمجمه را بردارید و خود در ایوان کسری تشریف آورد و در آن مکان نشست، سپس دستور فرمود طشتی آوردند آب ریخت و در آن طشت و فرمود: جمجمه را بگذارید در طشت و گفت: قسم می دهم تو را ای جمجمه که مرا و خودت را معرفی بنمایی. پس آن جمجمه به زبان فصیح گفت:
شما امیرالمؤمنین و سید الوصیین و من بنده خدا پسر کنیز خدا کسری انوشیروان هستم. پس آن اشخاصی که با آن حضرت بودند از اهل ساباط به خانه هایشان رفتند و آنها را به چیزی که واقع شده بود و شنیده بودند از جمجمه خبر دادند پس اختلاف کردند در این که امیرالمؤمنین چه کسی است.
(مؤلف گوید یعنی بعضی به خدایی علی(ع) قایل شدند و گفتند: با جمجمه حرف نمی زند مگر خالق او) بعضی از اهل ساباط به حضور علی(ع) آمدند، در فردای آن روز عرض کردند: بعضی از مردمان به خدایی شما قایل شده اند و قلوب ما را نیز فاسد کرده اند به واسطه چیزی که خبر می دهند از شما.
پس علی(ع) آنها را احضار کرد و فرمود، چه چیز باعث شد که شما این حرف را بگویید؟
گفتند: شنیدیم کلام جمجمه و سخن گفتن آن را با شما و این کار شخصی نیست غیر از خدا از این جهت گفتیم چیزی را که گفتیم.
آن حضرت فرمود: از این کلام به سوی پروردگارتان برگردید.
گفتند: ما از گفته خود برنمی گردیم، هر چه می خواهی کن. دستور داد که آتشی مهیا ساختند و آنها را سوزانیدند و دستور فرمود استخوان هایی که از آنها باقی مانده بود کوبیده بر باد دهند، پس چنین کردند.
سه روز از این قضیه گذشت بعضی از اهل ساباط به نزد آن حضرت آمدند و گفتند: الله الله دریاب دین محمد(ص) را به درستی که آنها را که سوزاندی برگشتند به منزلهای خود از اول سالمتر و نیکوتر. حضرت فرمود: آیا چنین نیست که شما آنها را سوزانیدید با آتش و استخوان های آنها را کوبیدید و بر باد دادید؟ عرض کردند: بلی چنین است. فرمود: خداوند آنها را زنده کرده است. در این هنگام اهل ساباط از مقام شامخ علی(ع) متحیر شدند.(55)
 منبع : ghadeer.org
تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در فارسی بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.